در سال 1943 آلبر کامو کتابی را تحت عنوان افسانه ی سیزیف منتشر ساخت.موضوع این کتاب یک از مباحث بسیار مهم فلسفه است: با شرایط وجودی که به ما تحمیل شده، چرا نبایستی خودکشی کنیم؟ ما به بررسی پاسخ این سوال می پردازیم.
در ابتدا، کامو لحظاتی را که ما در زندگی ، نمی توانیم هیچ تفسیری در مورد جهان و حقیقت آن داشته باشیم را تشریح می کند. هنگامی که ما به طور یکنواخت مسیر خود را بین کار و خانه تنظیم می کنیم و تمامی تلاش هایمان بی هدف جلوه می کند. در واقع وقتی که کسی ناگهان احساس بیگانگی و انزوا از جهان می کند، شرایط وحشتناکی بوجود می آید که به پوچی ختم می شود.
عقل منطقی+دنیای غیر منطقی=پوچی
این حساسیت پوچی در پی یک تضاد بوجود می آید. از سویی ما برای زندگی امان برنامه ریزی می کنیم و از سوی دیگر،با دنیایی غیر قابل پیشبینی روبرو می شویم که با ایده های ما جور در نمی آید.
پوچی چیست؟منطقی بودن در دنیایی غیر منطقی
تضاد اصلی که ما با آن روبرو هستیم در واقع همین مساله است.این تنش بین ایده های منطقی ما درباره ی جهان و آنچه که ما درواقع تجربه می کنیم.و البته بزرگترین مشکلی کمه با آن روبرو هستیم:ما همیشه به صراحت افکارمان در باره ی جهان را اعلان می داریم گویا که همیشگی است در حالیکه می دانیم که زندگی فانی میباشد. ما همگی می رویم و شما هم همینطور. خب بنابراین اگر عقل منطقی و دنیای غیر منطقی را اجزای کلیدی بدانیم، بنابراین همانطور که کامو استدلال می کند، ما هم می توانیم تقلب کنیم و با حذف یکی از این دو، از مساله پوچی روی برگردانیم.
انکار دنیای غیر منطقی
راهی که وجود دارد بی توجهی به بی معنایی وجودمان است. برخلاف شواهد آشکار، می توانیم تظاهر کنیم که همه چیز پایدار است و زندگی امان مطابق با اهداف امن پیش می رود. (زندگی پس از مرگ، پیشرفت انسانی، بازنشستگی و …).کامو می گوید که اگر اینگونه عمل کنیم، آزادی امان را از دست می دهیم. بنابراین بدلیل این که اعمالمان مطابق با آن اهداف همیشگی است که گویا محکوم به حمل تخت سنگ دنیای غیر منطقی نیستیم.
در این نقطه گلاویز شدن با مدل های منطقی دیگر منطقی جلوه نمی دهد. ما بایستی با انکار زندگی کنیم، و مجبور هستیم که به آن ایمان آوریم.
ترک استدلال
استراتژی دوم برای دوری کردن از پوچی استدلال نکردن است. کامو صورت های متفاوت این استراتژی را ذکر میکند. او هم به فلاسفه ای که تعقل را ابزاری بیهوده می دانند(یاسپرس و شستوف)اشاره می کنید و هم به آنهایی که دنیا را یک استدلال خدایی می داند که بشر قادر به در ک آن نیست(کیرکگارد).
هر دو راه برای دوری از پوچی در نظر کامو پذیرفتنی نیستند. او هرگونه استراتژی برای نادیده گرفتن مساله پوچی را خودکشی فلسفی می داند.
عصیان، آزادی و عشق به زندگی
خب اگر خودکشی فلسفی گزینه مناسبی نیست، خودکشی واقعی چگونه است؟ کامو از توضیح فلسفی خودکشی عاجز است. خودکشی نوعی ژست پذیرش است-طوری که ما تناقض بین دنیای غیرمنطقی و عقل انسانی را می پذیریم. و کشتن خود برای عقل منطقی نمی نماید.
به جای خودکشی سه راه کار را پیشنهاد می دهد:
1.طغیان دائمی
ما بایستی همیشه علیه شرایطمان طغیان کنیم و از اینرو پوچی را زنده نگه داریم. ما هرگز نباید شکست را بپذیرم و نه حتی مرگ را با این که اجتناب ناپذیر بودن آن را باور داریم. عصیان همیشگی تنها راه در حال زندگی کردن در دنیا است.
2.نپذیرفتن آزادی همیشگی
به جای آنکه خودمان را برده مدل های همیشگی کنیم، بایستی منطقی بمانیم اما با محدودیت های آن کنار بیاییم و از آن برای انعطاف در موقعت های به سادگی استفاده کنیم: می بایست آزادی را در همین جا و نه در ابدیت بجوییم.
3.بسیار حائز اهمیت است که ما به زندگی عشق بورزیم، هرچه درآن است را دوست بداریم و سعی کنیم تا آنجا که ممکن است زندگی کنیم و نه لزوما خوب زندگی کنیم.
یک انسان پوچگرا فانی بودن خودش را انکار نمی کند، هرچند که هنوز آن را نپذیرفته باشد، از محدودیت استدلالات خود به خوبی آگاه است. هنوز احساس لذت و درد تجربیات خود دارد و هنوز برای پیروز شدن تا جای ممکن تلاش می کند.
هنر پوچی-خلق بدون فردا
آلبر کامو قسمت سوم را معطوف به هنرمندی می داند که به خوبی از پوچی آگاه است.هنرمندی که برای توضیح ایده های همیشگی دنیا و یا ساختن افسانه ای که ملزم به آزمایش زمان باشد، هرگز تلاشی نمی کند. تلاشش همه در جهت انکار شخصیت غیر منطقی جهان است.
بنابرین به جای اینکه او از هنرمند پوچگرایی که در لحظه خلق می کند، حمایت کند، حامی هنرمندانی چون دن ژوان است که ممکن است اثری را نیمه تمام برای خلق اثری دیگر رها کنند. از بیرون که بنگریم، تمامی آن تلاش های دردناک نابودشدنی، بیهوده جلوه می کند و این در واقع تمام مساله است. بیان هنرمندانه در جایی آغاز می شود که استدلال به پایان می رسد.
چرا سیزیف انسانی خوشبخت است؟
همهی ما داستان افسانه ی یونانی سیزیف، را که علیه فرمان خدا طغیان کرد و متعاقبا مجازات شد، را می دانیم. او محکوم به بالابردن صخره ای به بالای تپه و شاهد پایین غلتیدن آن برای همیشه بود. کامو در کتابش نتیجه جالب و تکان دهنده ای می گیرد:
((بایستی تصور کنیم که سیزیف خوشبخت است.))
او اذعان می کند که سیزیف مدل کاملی برای ما است، به این دلیل که هیچ توجهی به موقعیت اش ندارد و علیه شرایط اش مدام عصیان می کند. با هر بار بالا بردن صخره، او تصمیمی آگاهانه می گیرد تا بگذارد که دوباره رها شود. او به حمل صخره ادامه می دهد و می فهمد که تمام هستی او همین است:
زیستن، برای دوباره حمل کردن.