بنجانین فرانکلین را احتمالا میشناسید، بحثی نیست که فرانکلین یک نابغه بود، نه فقط به عنوان یک سیاستمدار و دیپلمات که به ایجاد پیشنویس اعلامیه استقلال ایالات متحده کمک کرد، بلکه به عنوان یک مخترع، نویسنده و متفکر. او میلههای صاعقهگیر، لنزهای دوکانونی و کارتونهای سیاسی را به جهان هدیه داد. او دانشگاه پنسیلوانیا را تأسیس کرد، اولین اداره پست و کتابخانه امانی ایالات متحده را ایجاد کرد و علاوه بر اینها، وقت داشت تا برای زنان نیز جذاب باشد!
او بر این باور بود که زمانی که لخت و سرد است در پربازدهترین حالت خود قرار دارد. فرانکلین هر روز خود را اینطور شروع میکرد که در اتاق خود و بدون هیچ لباسی کنار یک پنجره باز مینشست. او در سال 1768 برای یکی از دوستان خود نوشت «نیم ساعت یا یک ساعت را در چنین وضعیتی مینشینم و مینویسم یا میخوانم.» چه کسی میداند در طول این ساعتها چه ایدههایی به ذهن او رسیدهاند؟
چه میشود اگر ما پا جای پای نوابغ بگذاریم، اگر خودمان را از عادتهای روزانه بیرون بکشیم؟ آیا ممکن است بن فرانکلینهای بعدی بشویم؟
فرانکلین تنها نابغهای نبود که عادتهای کاری عجیب و غریبی داشت. ایگور استراوینسکی، آهنگساز، هر روز صبح به مدت پانزده دقیقه روی سر خود میماند تا «ذهنش را خالی کند.» چارلز دیکنز به همراه یک قطبنما نویسندگی میکرد تا همیشه مطمئن باشد که به سمت شمال نشسته است. نیکولا تسلا، مخترع، انگشتان هر پای خود را صد بار جمع میکرد تا سلولهای مغز خود را تحریک کند. نویسنده گوژپشت نتردام، ویکتور هوگو، روز خود را با خوردن دو تخم مرغ خام شروع میکرد. دیوید بویی در اواسط سالهای 1970 با رژیم غذایی کوکائین، شیر و فلفل تند زندگی میکرد. اینشتین جوراب نمیپوشید. آیا نوابغ بیشتر مستعد عادتهای عجیب هستند یا اینکه همین عادتها هستند که باعث نبوغ آنها میشوند؟ و اگر مورد دوم درست باشد آیا میتوانید مغز خود را تمرین دهید تا مانند آنها فکر کنید؟
«اسکات بری کافمن»، پیاچدی، مدیر مؤسسه تصور دانشگاه پنسیلوانیا و نویسنده کتاب «برنامهریزی شده برای ایجاد کردن: گشودن اسرار ذهن خلاق» میگوید چنین چیزی ممکن است. او اضافه میکند «کلید موضوع این است که خودتان را در فضایی قرار دهید که طرز تفکرتان را تغییر دهد.» او به تحقیقی که در سال 2012 در هلند انجام شده است اشاره میکند، این تحقیق میگوید هر تجربه غیرعادی یا تکاندهندهای، چه خوب یا بد، میتواند باعث خلاقیت شود. کافمن میگوید «تجربههای غیرعادی برای مغز خوب هستند. نوابغ به این دلیل عجیب به نظر میرسند که خطر دیوانه به نظر رسیدن را به جان میخرند.»
پس من هم پیش خودم فکر کردم: چه میشود اگر من پا جای پای نوابغ بگذارم، اگر خودم را از عادتهای روزانهام بیرون بکشم؟ آیا ممکن است بن فرانکلین بعدی بشوم؟ تصمیم گرفتم جواب این سؤال را پیدا کنم.
1. لخت و سرد
حرفهایها
حمام هوای سرد فرانکلین، دیگر پدران بنیانگذار ایالات متحده را به خود جذب نکرد، او تأکید داشت که این کار «به هیچ وجه دردناک نیست و دقیقاً بر خلاف آن دلپذیر است.» اما آن سوی اقیانوس اطلس، در وین اتریش، لودویگ فان بتهوون، آهنگساز، عادت مشابهی را برای خود برگزیده بود. هنگامی که مشغول آهنگسازی بود به خودش استراحتی میداد و در حالی که برای خودش آهنگی را زمزمه میکرد سرش را درون سطل آب یخ میبرد یا یک پارچ کامل از این آب را روی سر خود خالی میکرد. بیشتر اوقات مجبور بود جای جدیدی را برای زندگی کردن پیدا کند چون آب از کف خانه او نشت کرده و از سقف همسایه پایینی چکه میکرد.
آزمایش
البته که احساس میکردم الهامات و بازدهی بیشتری دارم، احتمالاً به این دلیل که میدانستم هر چقدر زودتر کاری انجام دهم زودتر میتوانم به درون خانه برگردم و لباسهایم را بپوشم. وقتی سردم بود احساس میکردم ذهنم با سرعت بیشتری فعالیت میکند اما در دمای زیر صفر درجه دفترم پر از جملات نامفهوم بود. در دمای حدود 7 درجه، هوا سرد و ناخوشایند، اما تحملپذیر بود و در این حالت بود که احساس کردم ذهنام در واضحترین حالت خود در تمام طول روز قرار گرفته است.
دلیل علمی
محققان مخالف این موضوع هستند. تحقیقی که در دانشگاه کرنل انجام شد از گرما برای بهبود کارکرد مغز حمایت میکند، در این تحقیق مشخص شد که کارکنان شرکت بیمه فلوریدا هنگامی که سیستم گرمایشی اداره روی دمای پایینتری تنظیم میشد 44 درصد خطاهای بیشتری انجام میدادند. اما محققان دانشگاه ویرجینیا و دانشگاه هوستون به خلاف این یافتهها رسیدند. «وانسا پاتریک»، یکی از نویسندگان این مقاله، میگوید افرادی که در اتاقی گرم مشغول انجام فعالیتهای سادهای بودند «منابع شناختی تقلیلرفتهای داشتند. اما دماهای پایین باعث ایجاد ذهنیتی بازتر، انتزاعی و ریسکپذیر در این افراد شد.»
«یوهان جان»، پیاچدی و دانشمند علوم اعصاب دانشگاه بوستون، میگوید چه فضای امنتان دمای خنک باشد و چه از هوای گرم لذت ببرید، خارج شدن از این فضای امن میتواند باعث «ایجاد احساس اضطرار شود و بدن و مغز را وارد حالت بقا کند. اگر خلاقیت شامل زاویه دید و فرآیندهای ذهنی تازه باشد، هر نوعی از تغییر محیط پتانسیل چنین چیزی را دارد.» او میگوید ممکن است «شوک سریع و تیزی» که از ریخته شدن آب یخ روی بدنمان ميگیریم بتواند دکمه راهاندازی مجدد مغزمان را فشار دهد.
2. ماندن در تختخواب
حرفهایها
ترومن کاپوتی در مصاحبهای با «پاریس ریویو» در سال 1957 اعلام کرد که نویسندهای کاملاً افقی است. «بدون اینکه دراز بکشم نمیتوانم فکر کنم.» فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی، رنه دکارت، صبحها در تختخواب خود کار میکرد و جیمز جویس در تختخواب روی شکم خود میخوابید و با یک خودکار آبی بزرگ کتابهای خود را مینوشت. ذهنهای بزرگ دیگری که بهترین ایدههای خود را زیر پتو به دست میآورند شامل ولتر، مارسل پروست، وینستون چرچیل، جک لندن، ولادیمیر ناباکوف و برایان ویلسون هستند. مارک تواین در تأکید بر عادت نوشتن در تختخواب در سال 1902 به نیویورکتایمز گفت «فقط بعضی اوقات چنین کاری را در تخت امتحان کنید.»
آزمایش
قبل از اینکه وارد تختخواب شوم کت و شلوار خود را پوشیدم تا فراموش نکنم که باید در تختخواب کار کنم. اما بعد از رفتن به تختخواب احساس میکردم شبیه یک جاذبه گردشگری شدهام. در ابتدا تمرکز کردن سخت بود و مکرراً چرت میزدم. اما زمانی که بیدار میشدم ایدهها به سرعت به سراغم میآمدند که احتمالاً دلیلاش هم این بود که خیلی خوب استراحت کرده بودم.
دلیل علمی
منطقی است. «برند برونر»، نویسنده «دراز کشیدن: راهنمای زندگی افقی»، میگوید دراز کشیدن باعث مصرف انرژی کمتری از طرف بدنتان میشود و این انرژی اضافه میتواند برای «کارهای فکری» مورد استفاده قرار بگیرد.
تحقیقی که در سال 2005 در استرالیا انجام شد نشان داد افقی بودن به مشارکتکنندگان اجازه داده است تا جدول کلمات را 10 درصد سریعتر از افرادی حل کنند که سرپا ایستاده بودند. «درن لیپنیکی»، پیاچدی و یکی از محققین این آزمایش، توضیح میدهد: وقتی دراز کشیدهاید «قلبتان آرامتر میزند و نورآدرنالین کمتری در مغزتان ترشح میشود.» نورآدرنالین یک پیامرسان عصبی است و میتواند فرآیندهای شناختی متفاوتی از جمله تفکر خلاقانه را دچار مشکل کند. او اشاره میکند که جواب جدول کلمات بیشتر اوقات «ناگهان به ذهنتان میرسد و مانند لحظات کشف موضوعی جدید هنگام تفکر خلاقانه است.» پس «توانایی حل کردن سریعتر جدول کلمات در حالت خوابیده به این نکته اشاره ميکند که ممکن است تفکر خلاقانه نیز در این حالت بهبود پیدا کند.
3. محرومیت از خواب
حرفهایها
فرانتس کافکا هنگام نوشتن کتابهایش به ندرت ميخوابید، یکی از این کتابها مسخ است که درباره مردی است که بعد از اینکه نمیتواند بخوابد به یک سوسک تبدیل میشود. توماس ادیسون و لئوناردو داوینچی فقط چرتهایی 20 دقیقهای میزدند، فقط آنقدری که کمی استراحت کرده باشند. نیکولا تسلا، مخترع، هر شب فقط 2 ساعت میخوابید و در سن 25 سالگی دچار فروپاشی عصبی شد اما رادیو و موتورهای الکتریکی را اختراع کرد پس شاید بتوان گفت ارزشاش را داشت.
آزمایش
چهل و هشت ساعت چرت زدنهای 20 دقیقهای من را هوشیارتر و خلاقتر نکرد و فقط باعث شد دیوانهتر و احساساتیتر باشم. به خاطر هر چیزی گریه میکردم، فرزندم را که به مدرسه ميرساندم، ایمیلهای مهربانانهای که از همکارانم دریافت میکردم، تبلیغات گوگل، و آنطور گریه میکردم که معمولاً فقط در مراسم تدفین والدین باید آنطور گریه کرد. همچنین با همسرم دعوا گرفتم و سر هم داد میزدیم تا مشخص شود چه کسی باید ظرفها را از ماشین ظرفشویی خالی کند.
دلیل علمی
جواب دقیقی در دست نداریم. «دیدری بارت»، پیاچدی و روانشناس هاروارد و نویسنده «هیئت خواب: هنرمندان، دانشمندان و ورزشکاران چطور از رؤیاهایشان برای تفکر خلاقانه بهره میبرند» میگوید «خلاقیت شما با محرومیت از خواب بهبود نمییابد. اتفاقاً برعکس.» خوابیدن کمتر از مقدار مورد نیاز برای بدن، کمتر از 7 تا 9 ساعت خواب شبانه، میتواند باعث کاهش امتیاز شما در صورت شرکت در بررسی فرآیندهای شناختی شود.
اما ممکن است بیخوابی مزیتهایی نیز داشته باشد. «مارایکا ویث»، پیاچدی و پروفسور علوم روانشناسی کالج آلبیون، نحوه حل معماها توسط افراد در ساعات «غیرمطلوب» را مورد بررسی قرار داده است و به این نتیجه رسیده است که در چنین شرایطی و زمانی که میخواهند در تختخواب باشند، افراد تفکر خلاقانه بهتری، و در مقابل تفکری تحلیلی ضعیفی، دارند. چرا؟ چون به راحتی حواسشان پرت میشود و نمیتوانند روی یک موضوع تمرکز کنند. او میگوید «افکار به ظاهر بیربط وارد ذهنتان میشود و چنین چیزی میتواند باعث تفکر و خلاقیت خارج از چهارچوب شود.»
4. قهوه بیش از اندازه
حرفهایها
نویسندگان فرانسوی اشتهای سیریناپذیری برای قهوه داشتند. هم انوره دو بالزاک و هم ولتر هر روز بین 40 تا 50 فنجان قهوه مینوشیدند. بالزاک یک بار به این نکته اشاره کرد که پس از نوشیدن قهوه کافی «ایدهها مانند گردانهای ارتشی عظیم در میدان نبرد میتازند.» بتهوون روی شمردن دانههای قهوه خود اصرار داشت. طبق گفته یکی از شرح حال نویسان بتهوون، او به کمتر از 60 دانه قهوه برای هر فنجان راضی نمیشد.
آزمایش
«ویلیام دیپائولو»، پیاچدی و پروفسور زیستشناسی مولکولی و ایمنیشناسی دانشکده پزشکی کک در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، به من هشدار داد که اوردوز کافئین میتواند علائمی «بسیار شبیه به بیماریهای روانی» داشته باشد که از جمله آنها میتوان به آشفتگی تفکرات و توهم اشاره کرد. طبق تحقیقی که در سال 2011 در استرالیا انجام شد فقط پنج فنجان قهوه برای چنین واکنشی کافی است.
من به طور معمول یک یا دو فنجان قهوه در هر دو ساعت میخورم و حالا پس از نوشیدن 8 فنجان قهوه 250 میلیلیتری در عرض کمتر از دو ساعت صدای قلبام را میشندیم که مانند یک نوازنده عصبانی به طبل میکوبید و توانایی خود برای پلک زدن را از دست داده بودم. اما هیچ توهمی در کار نبود. همچنین احساس نمیکردم الهام خاصی گرفته باشم. کمی تندتر تایپ میکردم اما دلیل آن هجوم سریعتر ایدهها نبود. همچنین هنگام دستشویی کردن احساس میکردم چندین جعبه داروی ضدیبوست مصرف کردهام (قهوه روده بزرگ را تحریک میکند).
دلیل علمی
«استیون براون»، نویسنده «همهمه: علم و شایعات پیرامون الکل و قهوه»، میگوید احتمالاش کم است. او اضافه میکند «مغز بسیار سریع به محرکها عادت میکند. وقتی که آستانه تحملتان افزایش پیدا کرد، دیگر از خلاقیت ذهنی بیشتر خبری نیست.»
با این حال این نظریه مطرح میشود که کافیشاپها میتوانند باعث خلاقیت باشند. محققان دانشگاه ایلینوی این نکته را کشف کردند که سطح نویز محیطی در کافی شاپ، که نقطه بهینه آن 70 دسیبل است، باعث فعالیت خلاقانهتر ذهنمان میشود.
5. پوشیدن لباسهای تکراری
حرفهایها
آلبرت اینشتین در سالهای آخر زندگی خود معمولاً یک لباس را میپوشید، کت و شلواری خاکستری و بدون جوراب. همبنیانگذار اپل، استویز جابز، نیز یقه اسکی سیاه و شلوار جین خود را داشت. مدیر عامل اجرایی فیسبوک، مارک زاکربرگ، (به گفته خودش) «تقریباً 20» تیشرت خاکستری یکسان دارد. مخترع سگوی (Segway)، دین کامن ترجیح میدهد لباسهایش کاملاً کتان باشند و جانی کش، از خوانندگان بزرگ سبک کانتری آمریکا نیز لقب مرد سیاهپوش را به خود اختصاص داده است.
آزمایش
من امید زیادی به این آزمایش نداشتم اما بعد از اینکه به مدت یک هفته سوئیشرت و شلوارکهای قدیمی مورد علاقهام را پوشیدم تفاوت بزرگی را در وضوح ذهنیام احساس کردم. شاید به این دلیل که دیگر کار آنقدرها جدی به نظر نمیرسید. وقتی مانند یک آدم ژولیده لباس بپوشید به سختی میتوانید احساس کمبود وقت کنید. ناگهان دیگر میتوانستم چندین کار را به طور همزمان انجام دهم و چالشهای خلاقانهای که قبلاً ساعتها وقت میگرفتند حالا در عرض چند دقیقه انجام میشدند. به همسرم گفتم «احساس ميکنم شبیه یه ابرکامپیوتر شدم.» و او نیز جواب داد «اما بوی یک آواره بیخانمان رو میدی.»
دلیل علمی
«دنیل لویتین»، پیاچدی و روانشناس شناختی و دانشمند علوم عصبی و نویسنده کتاب «ذهن سازماندهی شده: تفکر منطقی و آرام در عصر سرریز اطلاعات»، میگوید «افراد انرژی ذهنی محدودی دارند. اگر از انرژی ذهنیتان برای تصمیمات کوچکی مثل اینکه چه چیزی بپوشید یا چه چیزی بخورید استفاده کنید، منابع عصبی شما تحلیل میروند و قدرت تصمیمگیریتان دچار مشکل میشود.» اینشتین و جابز «نمیخواستند انرژی ارزشمند خود را صرف تصمیمات ناچیز درباره لباسهایشان کنند.»
نورونها که سیگنالها را به مغز انتقال داده و از مغز به بیرون ارسال میکنند سلولهای زندهای هستند که سوخت و ساز دارند و برای عملکردشان به گلوکز نیاز دارند. شبکه عصبیتان به اولویتبندی تصمیمات نیاز دارد. او میگوید «حذف تصمیمات ناچیز از جمله تصمیمات مربوط به پوشیدن لباس باعث حفظ منابع برای تصمیمات بزرگتر میشود.»
6. چپ دست بودن
حرفهایها
در دنیای خلاقیت چپدستها زیادند، از لئوناردو داوینچی و مارک تواین تا ولفگانگ آمادئوس موتسارت و پل مککارتنی. غولهای تکنولوژی از جمله مارک زاکربرگ، استیو جابز و بیل گیتس همهشان چپدست هستند و پرنفوذهای کسبوکار از جمله هنری فورد و جان دیویس راکفلر نیز همینطور. و البته که باراک اوباما، بیب روث، ارسطو و دانشمند هستهای، ماری کوری، را فراموش نکنید. تنها چپدستی که یک نابغه نیست «ند فلاندرز» است که در انیمیشن «سیمپسونز» بازی میکند و یک شخصیت کارتونی است.
آزمایش
گرچه من راستدست هستم، «ماریا کانیکووا»، روانشناس و نویسنده «نبوغ فکری: چطور مانند شرلوک هولمز فکر کنیم»، مرا متقاعد کرد که استفاده از دست چپ بدترین ایده ممکن نیست. او میگوید «با این کار مغزت را مجبور میکنی تا کانال جدیدی ایجاد کند و این نوع از یادگیری بیشتر اوقات باعث ایجاد شیوه جدیدی از تفکر میشود.» پس امتحاناش کردم و زیاد خوب پیش نرفت. در طول سه روز که چپدست بودم چند فنجان قهوه شکستم، نامههایی نوشتم که انگار هنگام نوشتنشان تشنج کرده باشم و فرزند نوزاد یکی از دوستانام را تقریباً انداختم.
دلیل علمی
پذیرفتنی است. تعدادی از مطالعات اخیر نشان دادهاند که چپدستها در تفکر سنتشکن و تواناییهای ریاضی، کمی بهتر از دیگران عمل میکنند. نظریهای که در این مورد وجود دارد میگوید افراد چپدست نیمکره راست مغز توسعهیافتهتری دارند، نیمکرهای که مختص خلاقیت و بینش است. اما همه بر این باور نیستند که این دو مورد به هم مربوط باشند. «مایکل کوربلیس»، پروفسور علوم اعصاب شناختی در نیوزلند و نویسنده «ذهن سرگردان: وقتی حواستان نیست ذهنتان چکار میکند؟»، میگوید «درست است که نیمکره راست مغز در درک فضایی و تصاویر ذهنی بهتر عمل میکند اما من هیچ مدرکی ندیدهام که نشان دهد استفاده از دست چپ باعث چنین چیزی میشود.»
کوربلیس درباره اینکه آیا باید استفاده از هر دو دستتان را به خودتان آموزش دهید یا خیر کمی شک دارد. او به این نکته اشاره میکند که در قرن نوزدهم پسران پیشاهنگ تشویق میشدند تا با دست چپ خود دست دهند تا نیمکره راست مغزشان را فعال کنند «اما این جنبش هیچ تأثیر چشمگیری نداشت و به سرعت نابود شد.»
7. شکلات
حرفهایها
هرگز برنده جایزه نوبل نشد اما نویسنده داغ ننگ، ناتانیل هاوثورن، طبق گفتههای خواهرش هر روز یک کاسه «شکلات غلیط» را به عنوان عصرانه میخورد و سازنده توئین پیکس، دیوید لینچ، نیز به مدت هفت سال هر روز یک میلکشیک شکلاتی از «بابز بیگ بوی» را به عنوان وعده ناهار میخورد. او در سال 1990 به نیویورکتایمز گفت «میلکشیک غلیظی است که در یک لیوان نقرهای سرو میشود. از شکر آن دچار راش میشوم و ایدههای زیادی به ذهنم میآید.»
آزمایش
تحقیقی که در سال 2011 در دانشگاه ریدینگ انجام شد نشان داد چند ساعت پس از اینکه افراد 35 گرم شکلات تلخ خوردند کارکردهای شناختی مغزشان بهبود پیدا کرد. من این دوز را به 1275 گرم تغییر دادم که معادل 15 تخته شکلات تلخ است و این مقدار از شکلات را در شش ساعت خوردم. (تقریباً به 85 تخته نیاز است تا مصرف آن منجر به مرگ شود.) احساس… خب بیشتر احساس منگی داشتم و به افراطیگریهای خود آگاه شده بودم.
دلیل علمی
تشخیص آن سخت است. تحقیقات زیادی وجود دارند که نشان میدهند شکلات تأثیر مثبتی در کارکردهای شناختی دارد. این ماده باعث بهبود جریان خون و اکسیژنرسانی به مغز شده و به دلیل میزان فلاوانول زیاد خود به عنوان یک آنتیاکسیدان عمل میکند. تنها مشکل موجود این است که تعداد زیادی از این تحقیقات توسط شرکتهای شکلاتسازی از جمله نستله، مارس و هرشیز حمایت مالی شدهاند. آنطور که Vox در گزارش 2017 خود اعلام کرد، 98 درصد مطالعاتی که درباره شکلات بوده و توسط مارس حمایت شده است نتایج مثبتی داشتهاند. نمیخواهیم بگوییم این مطالعات اشتباه بودهاند اما شاید کمی بیش از اندازه نتایج مثبتی داشتهاند.
«فرانتس مسیرلی»، پزشک قلب بیمارستان لوک واقع در خیابان مونت سینای نیویورک، تأثیرات شناختی شکلات روی موشها را آزمایش کرده است. او میگوید «این مزیتهای شناختی فقط مختص انسان نیستند. استفاده طولانیمدت از عصاره پلیفنل کاکائو باعث بهبود کارکردهای شناختیشان شده است. همچنین در سال 2012 تحقیقی انجام شد که نشان میداد حافظه حلزون را میتوان با عصاره کاکائو بهبود داد.» زیاد مطمئن نیستیم که موشها و حلزونهای باهوشتر که هرگز چیزی را فراموش نمیکنند همان چیزی باشد که به آن نیاز داریم. اما تحقیقات جالبی است.
متقاعدکنندهترین تأیید متعلق به فیزیکدان، اریک کرنل، است که در سال 2001 برای ایجاد حالت جدید و بسیار سردی از ماده به نام چگالش بوز-اینشتین برنده جایزه نوبل شد. او به رویتزر گفت «من اساساً تمام موفقیت خود را به دلیل حجم زیاد شکلاتی که میخورم میدانم.» او با کمی طنز اضافه میکند «به شخصه فکر میکنم شکلات شیری شما را احمق خواهد کرد… اگر میخواهید جایزه نوبل فیزیک را ببرید باید شکلات تلخ بخورید.»
8. دوش گرفتن یا استحمام مداوم
حرفهایها
عالم یونانی، ارشمیدش، «قانون شناوری» را هنگام استحمام کشف کرد. رماننویس فرانسوی، گوستاو فلوبر، استحمام گرم میکرد چون بر این باور بود که این کار به او کمک میکند تا به مسائل زیادی فکر کند. طراح مد و فیلمساز، تام فورد، سه تا پنج بار در روز استحمام میکند. نویسنده بریتانیایی، سامرست موآم دو جمله اول هر کدام از کتابها یا نمایشنامههایش را در وان حمام مینویسد و آهنگساز کلاسیک، بنجامین بریتن جلسات کاری خود را با استحمام شروع و تمام میکرد (سرد و سپس گرم). یوشیرو ناکاماتسو، مخترع ژاپنی، که 3000 اختراع ثبت شده به نام خود دارد میگوید که بهترین ایدههای خود را زیر آب میگیرد و همانجا میماند تا اینکه «جرقههایی از نبوغ» به سراغ او بیایند که طبق گفتههای خودش برخی اوقات فقط 0.5 ثانیه قبل از مرگ رخ میدهند.
آزمایش
من بیشتر اهل دوش گرفتن هستم و به همین دلیل نشستن در وان گرم برایم معذبکننده و اشتباه به نظر میرسید. سعی کردم رکورد بزنم و سه ساعت در وان بنشینم اما نتیجه آن فقط بدنی شبیه به میوهای کهنه بود. استحمام کوتاهتر و با تکرار بیشتر را امتحان کردم اما برایم عذابآور بود. به حمام میرفتم و زیر دوش میماندم تا آب و ایدهها به جریان در بیایند. احتمالاً بیشترین کارایی من در چند ماه گذشته همین بوده است.
دلیل علمی
قطعی است، البته نه برای من. برای کسانی که از استحمام لذت میبرند این کار باعث آرامششان ميشود. «آلیس فلاهرتی»، پیاچدی و عصبشناس هاروارد، میگوید «این کار باعث میشود ذهنتان آزاد شود.» جان کونیوس، پروفسور روانشناسی در دانشگاه درکسل و نویسنده «عامل یوریکا: لحظههای کشف، بینش خلاقانه و مغز»، موافق چنین حرفی است و میگوید وقتی بیش از اندازه روی یک کار تمرکز کنید ممکن است «دید تونلی ذهنی» پیدا کنید. او اضافه میکند «وقتی فعالیتهایتان سبک یا ناموجود باشند، همانطور که موقع استحمام اینطور است، ذهنتان گسترش پیدا میکند تا ایدههای مختلفی وارد آن شود که بسیاری از آنها زنجیره ارتباطی نازکی با دیگر افکارتان دارند. چنین چیزی باعث خلاقیت میشود.»
نتیجهگیری
در آخر همه اینها کمکی به خلاقیت من کرد؟ تنها نکتهای که آن را تکرار خواهم کرد نویسندگی در تختخواب است. شاید تأثیر آن روانتنی باشد اما به کرات سالمتر از توصیه کریستوفر هیچنز است که سیگار را عامل خروجی خلاقانه خود میدانست. هیچنز اسطوره من بود اما در سن 62 سالگی از سرطان مری فوت کرد که میتوان اسم بدترین شیوه برای دستیابی به خلاقیت در تمام طول تاریخ را روی آن گذاشت.