ایلان ماسک این روزها به یک چهره جهانی تبدیل شده و شنیدن نام او برای برانگیختن واکنش عاطفی در بسیاری از مردم کافی است. برخی ممکن است با شنیدن نام این شخص حس شادی و امید به آنها دست دهد و برخی دیگر نیز ابراز خشم و انزجار کنند. اما در مورد بحث هراس وجودی چطور؟!
یکی از دلایل و محرکهای اصلی ماسک در تأسیس اسپیس ایکس (شرکت سازنده و پرتاب کننده فضاپیمای مدرن) ایجاد یک مستعمره انسانی جدید در مریخ بود. این هدف متعالی بشریت را به گونهای چند سیارهای تبدیل میکند و در نتیجه خطر انقراض انسانها در اثر فجایع جهانی مانند بیماریهای همه گیر، جنگ هستهای یا برخورد سیارکها را کاهش میدهد. اما تهدید دیگری هم وجود دارد که ماسک نگران آن است و نمیتوان از آن در هیچ کجای جهان، از مریخ گرفته تا کهکشان آندرومدا دوری کرد: این واقعیت که ما میتوانیم در یک شبیه سازی کامپیوتری بزرگ زندگی کنیم!
بله، ایلان ماسک تردید دارد که خودش (همراه با شما، همه کسانی که میشناسید، و در واقع کل جهان قابل مشاهده) صرفاً یک شبیه سازی کامپیوتری باشد. او در طول سالها بارها به این دغدغه فکری اشاره و به آن اعتراف کرده است. به عنوان نمونه، در یک جلسه پرسش و پاسخ در کنفرانس کد 2016 ماسک گفت: «آنقدر بحثهای شبیهسازی انجام دادهام که دیوانهکننده است».
در نظر گرفتن چنین فرضیهای، شخص را با سؤالات جدی سر در گم میکند. اگر واقعیت یک شبیه سازی است، چگونه میتوانیم بفهمیم که داخل شبیه سازی هستیم؟ آیا با قبول این فرضیه تمام زندگی بیمعنا میشود؟ و چه اتفاقی میافتد اگر شخصی اتفاقی به سیم برق برخورد کرده و کل شبیهسازی را خاموش کند؟!
فرضیه شبیه سازی چیست؟
در ابتدا، این ایده که همه ما NPCهای نوعی بازی کیهانی “Sims” هستیم، شبیه به نوعی بحث شبه علمی به نظر میرسد که از غرق شدن بیش از حد در فلسفه و علاقه بیش از حد به فیلم “ماتریکس” نشأت میگیرد. با این حال، این مسئله در واقع سوالی است که هزاران سال است وجود داشته است: چگونه میتوانیم مطمئن باشیم که واقعیت واقعی است؟! رویکرد تکنولوژیک به این پرسش و آنچه که اکنون فرضیه شبیه سازی نامیده میشود در مقاله ” آیا ما در یک شبیه سازی کامپیوتری زندگی میکنیم؟ ” توسط نیک بوستروم در سال 2003 رسمیت یافت.
این استدلال با چیزی شبیه به این شروع میشود: قدرت پردازش کامپیوتر روز به روز به پیشرفت ادامه خواهد داد. گرافیک رایانهای هر روز زندهتر و واقعیتر از گذشته شده و تجربه همهجانبهای از بهترین بازیهای واقعیت مجازی را ارائه میکند. اکنون این میزان پیشرفت فناوری را در چند دهه آینده تصور کنید. سپس چند دهه بعد از آن را در نظر بگیرید و دوباره و دوباره. در نهایت، شبیه سازیها آنقدر پیشرفته خواهند شد که از واقعیت قابل تشخیص نیستند. نه تنها این، بلکه با قدرت پردازش کافی، آنها میتوانند افراد را به همراه تمام خاطرات، افکار و ترسهایشان در مورد شبیهسازیشده بودنشان شبیهسازی کنند!
با توجه به این مسیر تکنولوژیکی، تنها سه نتیجه ممکن وجود دارد. اول اینکه هیچ گونه هوشمندی به اندازه کافی زنده نمیماند که بتواند این نوع شبیه سازی پیشرفته را ایجاد کند. ثانیاً، با وجود اینکه گونهای وجود خواهد داشت که قادر به انجام چنین کاری هست، هرگز چنین شبیه سازی را ایجاد نمیکند. در هر دوی این سناریوها، ما در جهان شبیه سازی شده نیستیم، زیرا هیچ کدام هرگز وجود ندارد. اما احتمال سوم کمی متفاوت است: یک گونه هوشمند به آستانه ایجاد یک واقعیت شبیه سازی شده میرسد و سپس این کار را انجام میدهد. و اینجا جایی است که ابهامات و تردیدهای اصلی شکل میگیرد.
صحبت از شانسها و احتمالات
بیایید نگاهی دقیقتر به سناریوی سوم بیندازیم: برخی از گونههای باهوش که قرار نیست لزوماً انسان باشند، به توانایی ایجاد یک شبیهسازی واقعیت کاملاً متقاعدکننده دست مییابند و آن را اجرا میکنند. ساکنان این شبیه سازی بدون اینکه از ماهیت خود آگاه باشند، به زندگی شبیه سازی شده خود ادامه خواهند داد و این میتواند برای ثانیهها یا سالها یا قرنها طول بکشد. آنچه مهم است این است که موجودات این واقعیت شبیه سازی شده نیز همانند خالقان خود، سه راه پیش روی خود خواهند داشت: قبل از دستیابی به تمدنی با تکنولوژی بالا بمیرند، انتخاب کنند هرگز یک واقعیت شبیه سازی شده ایجاد نکنند، یا یک شبیه سازی واقعیت (در داخل دنیای شبیهسازی شده خود) ایجاد کنند.
اینجاست که مسئله بسیار مهم میشود: واقعیتهای شبیه سازی شده میتوانند واقعیتهای شبیه سازی شده بیشتری را ایجاد کنند. اگر فناوری شبیهسازی واقعیت به اندازه گوشیهای هوشمند (که خود در سالهای نه چندان دور مانند یک داستان علمی تخیلی محض به نظر میرسیدند) فراگیر شوند، بسیاری از شبیهسازیها همیشه در حال اجرا خواهند بود. حتی اگر در کمترین حالت، آنچه که ما آن را «واقعیت پایه» مینامیم، فقط دو شبیه سازی را شروع کند، و هر یک از آن شبیه سازیها دو شبیه سازی دیگر را شروع کند، قدرت دو برابر شدن به سرعت به میلیونها یا میلیاردها (یا بیشتر) واقعیت شبیه سازی شده منجر میشود، و تنها یک جهان واقعاً واقعی در بالا وجود خواهد داشت.
این بدان معنی است که اگر هر تمدنی در هر نقطه از جهان در هر نقطه از زمان حتی یک شبیه سازی واقعیت را ایجاد کند، نتیجه این است که بیشتر موجودات آگاه باید فرض کنند که در یک شبیه سازی زندگی میکنند. علاوه بر این، به دلیل ماهیت سلسله مراتبی این شبیهسازیهای تودرتو در شبیهسازیها، اکثر موجودات متفکر آگاه در پایینترین سطح سلسله مراتب قرار خواهند گرفت، در چیزی که «فاضلاب واقعیت» نامیده میشود.
علم یا فلسفه؟
اکنون میدانیم که چرا ماسک و دیگران معتقدند شانس ما برای زندگی در یک جهان شبیهسازی شده میلیاردها برابر بیشتر از شانس ما برای زندگی در واقعیت است. اما قبل از ناامید شدن، ارزش دارد که برای یک دقیقه فکر کنید که آیا این بحثها واقعاً اهمیت دارند؟! از منظر عملی، اگر شبیه سازی از واقعیت قابل تشخیص نباشد، ممکن است به عنوان واقعیت نیز تلقی شود. این همچنین یک قاعده مهم علمی است که نظریهها باید قابل آزمایش باشند. ایدههایی که امکان آزمایش شدن ندارند، نمیتوانند اثبات یا رد شوند و در نتیجه، از نظر عملی تا حدودی بیمعنی هستند.
فرضیه شبیه سازی به طور کلی نتوانسته آزمایش شود، اما این حرف به این معنی نیست که هیچ تلاشی در این زمینه نشده است. دانشمندان پیشنهاد کردهاند که برای پی بردن به اصل ماجرا، باید به دنبال اشکالاتی که در هر شبیهسازی ممکن است وجود داشته باشد، بگردند. مانند تغییرات در قوانین طبیعت یا تضادهایی که پروسه رندرینگ رخ میدهد. با این حال، بوستروم در مقاله اولیه خود خاطرنشان کرده که اگر اشکالی هم در شبیهسازی تشخیص داده شود، هر کسی که شبیهسازی را اجرا میکند «میتواند چند ثانیه به عقب برگشته و دوباره شبیهسازی را بهگونهای اجرا کند که از مشکل جلوگیری شود!».
بنابراین، اگر این آزمایشها نتوانند اشکالی را شناسایی کنند، آیا این ثابت میکند که ما واقعاً در واقعیت پایه زندگی میکنیم یا در عوض، نشان میدهد که ما در یک جهان شبیهسازی شده هستیم که اشکالزدایی و راهاندازی مجدد شده است؟ پاسخ این است که ما نمیدانیم و راهی هم برای دانستن آن نداریم. با این حال، شاید حدس شانس یک در میلیارد هم یک اشتباه محاسباتی باشد. در ادامه بیایید نگاهی به این مسئله بیندازیم.
احتمالی که به پرتاب سکه نزدیکتر است
در یک مقاله علمی دیگر، به جای ارائه روشی برای آزمایش فرضیه شبیه سازی، مبانی احتمالاتی این فرضیه مورد بررسی دوباره قرار گرفته است. بر این اساس، سه نتیجه ممکن وجود ندارد، بلکه فقط دو نتیجه وجود دارد: اول اینکه حداقل یک شبیه سازی واقعیت آغاز شده است و دوم اینکه هیچ شبیه سازی واقعیتی هرگز آغاز نشده است. اگر هیچ شبیه سازی واقعیتی هرگز اجرا نشده، بحث تمام میشود و نیاز به هیچ دلیل و برهانی هم ندارد.
با نگاه به تنها دادهای که در دسترس داریم که همان درک ما از جهانی است که واقعی به نظر میرسد، واقعاً این نتیجهگیری منطقی را خواهیم کرد که احتمال یکسانی برای قرار داشتن در یک جهان شبیهسازی شده و یا در یک جهان واقعی و بدون شبیهسازی وجود دارد. اگر در اولی زندگی میکنیم، بله، شانس ما برای شبیه سازی شده نبودن یک در میلیارد است. اما شانس ما برای زندگی در سناریوی دوم که همان دنیای واقعی است، 50 درصد است. این بدان معناست که شانس کلی ما برای زندگی در واقعیت حداقل 50 درصد به علاوه یک میلیاردیم است.
البته، این استدلال هم یک جنبه تاریک دارد. اگر انسانها موفق شوند یک شبیه سازی واقعیت از خودمان ایجاد کنند، دو احتمال این محاسبه به یک کاهش مییابد. ما به درستی میدانیم که در جهانی زندگی میکنیم که در آن شبیه سازی واقعیت امکان پذیر است و بنابراین احتمال اینکه خودمان شبیه سازی شده باشیم میلیاردها به یک خواهد بود. بنابراین، اگر ایلان ماسک مطمئن است که ما در یک واقعیت شبیهسازی شده زندگی میکنیم، یا در ریاضیات خود اشتباه کرده و یا از وجود یک شبیهسازی واقعیت مطلع است. پس، تسلا را فراموش کنید در نیورالینک (Neuralink) چه خبر است؟!
واقعا مطلب قابل تامل و البته حائز اهمیتی است.
اگر انسانها ارواحی نامیرا باشند به طوری که ذات آنها نه از ماده بلکه از نوعی انرژی که دربرگیرنده اطلاعات است و به آن آگاهی گفته میشود، تشکیل شده باشند! مسلماً همه ما در ورای بعد مادی وجود خواهیم داشت. در جایی فراتر از زمان و مکان!
لذا برای ذات ما، مطرح کردن زمان آغاز و مکان آغاز بیمعناست. نکته قابل تامل این است که ما در ذات خود، موجوداتی آگاه و واجد اختیاریم! موجودی که دارای خودآگاهی و اختیار باشد، تحت تاثیر حس منیت و منفعت طلبی، دچار خطا و اشتباه میگردد. ایا این خطا و اشتباه! میتواند به ارواح دیگر آسیبی وارد کند؟ اگر پاسخ مثبت باشد، در این صورت چه مجازاتی میتوان برای یک روح نامیرای جاوید در نظر گرفت در حالی که هرگز نمیمیرد و چیزی به نام درد را به دلیل مادی نبودن درک نمیکند! همچنین یک روح جاوید به دلیل جاوید بودن هرگز غمگین نمیشود. پس مرگ و درد و رنج برای مجازات یک روح نامیرا منتفی است. به زعم من در چنین شرایطی بهترین ایده برای تنبیه کردن یک روح جاوید، این است که آن را در یک جهان ماتریکس حبس کنیم و بدین ترتیب مانع دستیابی او به جنبههای مختلف دنیای واقعی اش شویم. چون منطقا هیچ راه دیگریوجود ندارد. چند و چون این موضوع را باید در کتاب ماتیلدا و گفتگوی او با یک بیگانه فرازمینی جویا شد. نظر شما چیست؟! 🤔