نارسیسم یا خودشیفتگی درواقع عشق افراطی افراد به خودشان است. نارسیسیم از ریشهی لغت یونانی نارسیس (نرگس) گرفتهشده است. نارسیس یا نرگس مرد جوان خوشچهرهای بود که از عشق اکو دوری کرد و برای همین محکوم به عشق ورزیدن به تصویر چهرهی خود در آب شد. نام گل نرگس بر گفته از این داستان است. نارسیس وقتی به عشق خود که همان چهرهی انعکاس یافتهی خود در آب است نمیرسد، آنقدر غمگین بر لب چشمه مینشیند تا به گل تبدیل میشود. خودشیفتگی درواقع نوعی اختلال روانی است که به بیان فروید، بسیاری از افراد با خصیصههای خودشیفتگی متولد میشوند. در ادامه با دانستنیهایی در این باره با دیجی رو همراه باشید.
1_ شما نمیتوانید یک خودشیفته را خجالتزده یا شرمنده کنید، درواقع اگر این کار را بکنید آنها قطعاً تلافیاش را درآورده و زندگی را برایتان سختتر میکنند.
2_ دلیل این مسئله آن است که آنها خیلی ناامن و شکننده بوده و بدجنسی و نفرتانگیز بودن خارجیشان به دوران کودکیشان برمیگردد. بااینکه دانشمندان فکر میکنند این مسئله یک مؤلفهی ژنتیکی دارد، اما نحوهی تربیت یک کودک تأثیر زیادی در شخصیت نهایی او دارد.
همواره 2 راه برای خلق یک خودشیفته وجود دارد، یا زیاد نادیده گرفتن عشق و بیقیدوشرط کردن کودکان که در این حالت آنها در شرایط عاطفی و احساسی حس راحتی ندارند و یا اینکه کاملاً برعکس، ستایش بیحدوحصر یک کودک که در انتها خودش هم به این باور برسد که واقعاً خیلی شخصیت خاص و برتری از دیگران دارد.
3_ کودکانی که از سن پایین مسئولیتهای بزرگ بهشان محول میشود معمولاً خودشیفتهتر از دیگران بار میآیند؛ این باعث میشود که در بزرگسالی هم همواره به دنبال تائید شدن و در مرکز توجه بودن باشند.
4_یک نارسیسیست مستأصلانه به دنبال این است که بر هر کسی که دور و اطرافش هست احساس برتری کنند چرا که از درون حس نمیکند بهاندازهی کافی خوب است و وقتی حس کند کسی چیزی دارد که او ندارد راه تحقیر و اهانت را در پیش میگیرد.
5_ خودشیفتهها فکر میکنند که خیلی متفکران بزرگی هستند، چراکه این یک سری از حفرههای درونیشان را پر میکند.
6_ آنها شدیداً حس حق به جانبی دارند و فکر میکنند صرف نظر از اینکه دیگران چه خواستهها و نیازهایی دارند، آنها شایستهی داشتن چیزی که میخواهند هستند.
7_ آنها مرزی ندارند که از آن نگذشته باشند، اگر شما این مسئله را وقتی شروع میشود متوقف نکنید، آنها همینطور به گذشتن ادامه میدهند تا زمانی که از تمام مرزهایتان عبور کرده باشند.
8_ اگر قرار است با یک خودشیفته مقابلهای داشته باشید حواستان خیلی جمع باشد، آنها از اینکه شما محتاج آنها به نظر بیایید خوششان میآید مثلاً اگر با یک خودشیفته قرار میگذارید بهجای اینکه به او بگویید تو چرا هیچوقت به حرف من گوش نمیدی بگویید من خیلی به تو اهمیت میدم، به خاطر همین وقتی به حرفی که میزنم گوش نمیدی حس میکنم تو چشم تو هیچی نیستم.
9_ تنها چیزی که ممکن است به یک خودشیفته برای تغییر انگیزه بدهد این است که یک پیامد معنیدار برای رفتار بدشان ببینند. بهعنوان مثال یک خودشیفتهی سالم ممکن است از خیانت به همسرش اجتناب کند تا رابطه را حفظ کند، چرا که اگر پیامد آن خیلی شدید باشد آنها ممکن است اعمالشان را باز ارزیابی کنند؛ یعنی اگر خیانت برای او گران تمام شود، میفهمد کار اشتباهی کرده و مجبور است بنشیند فکر کند و شاید همین زمینهساز تغییرش باشد.
10_ فرقی نمیکند که چقدر باهوش باشند، خودشیفتهها مثل کودکان نوپا حساس هستند و اوقاتتلخی میکنند. اگر قرار است با آنها ارتباط طولانی داشته باشید باید ببینید که چه چیزهایی را میتوانید تحمل کنید و چه چیزهایی را نمیتوانید و سپس بر طبق آن تصمیمی بگیرید.
جالب بود.