آیا میتوان زندگی اجتماعی و تحصیلی را طوری سازماندهی کرد که موتزارتها، انیشتنها و افراد بزرگی مثل آدام اسمیت یا جان مینارد کینز را تحویل جامعه داد؟ این سؤال که چگونه یک فرد نابغه بسازیم سؤالی بسیار قدیمی است که فیلسوفان از دوران باستان آن را مطرح و بررسی کردهاند. در عصر جدید، پسرعموی ایمانوئل كانت و داروین، فرانسیس گالتون مطالب گستردهای درباره اینکه چگونه یک نابغه به وجود میآید، نوشته است. سال گذشته نیز جامعهشناس عامه، مالکم گلادول این موضوع را در کتاب خود “(افراد خارقاالعاده): داستان موفقیت” بررسی کرد.
جدیدترین و احتمالا جامعترین کتاب درباره این موضوع، کتاب جدیدی به نام ” 101 نابغه: خالقان، رهبران و اعجوبهها” اثر دین سیمنتون بوده است. دین سیمنتون استاد روانشناسی در دانشگاه کالیفرنیا (دیویس)، یکی از افراد برجسته جهان است که مطالعات خود در این زمینه را از روزهای اول تحصیل در هاروارد در دهه 1970 آغاز کرد.
در طول تاریخ، بحث درباره این موضوع که چه چیزی یک نابغه را میسازد همواره با این سوال همراه بوده است: آیا نابغهها از ابتدای تولد نابغه هستند یا نبوغ را میتوان پرورش داد؟ آیا نابغه بودن به صورت ژنتیکی به ارث رسیده است و یا افراد نابغه محصول تشویق و حمایت از سوی خانواده و جامعه هستند؟ سیمنتون دیدگاه منطقی دارد. او میگوید که نابغهها محصول ژن خوب و محیط خوب هستند. این موضع بیطرفانه، او را از طرفداران ایدئولوژیک مانند گالتون (بنیانگذار بهسازی نژادی) و همچنین تجدید نظرطلبها مانند گلادول جدا میکند چرا که این دو معتقدند بر خلاف هوش، تعهد و عمل مهمترین عوامل تعیینکننده موفقیت و نابغه بودن فرد هستند.
بیشتر مواقع نویسندگان تعریف دقیقی از فرد نابغه ندارند. با این حال، سیمنتون با این تعریف کامل و کمی سنگین تلاش کرده تا تعریفی دقیقتر ارائه دهد:
نابغهها افرادی هستند که هوش، اشتیاق و استقامت لازم برای کسب تجربه و تخصص لازم برای موفقیت در یک زمینه در سطح موفقیت بزرگ و ارزشمند را دارند و نقش مهمی در کمک به جامعه و جهان بازی میکنند و از سوی همسالان، دستاورد آنها چیزی اصیل و سرمشقی برای دیگران محسوب میشود.
سؤال دیگری که در رابطه با نابغه بودن مطرح میشود این است که معیار نابغه بودن افراد چیست؟ آیا روشی عینی برای سنجش نابغه بودن وجود دارد؟ در جواب این سؤال باید گفت که برای سنجش نابغه بودن افراد، تستهای بهرهی هوشی وجود دارد اما همهی تستهای ضریب هوشی مثل هم نیستند که بتوان از آن یک حداقل بهرهی هوشی به دست آورد و آن را معیاری برای نابغه بودن افراد دانست. همچنین، برآوردهای بهرهی هوشی نوابغ مرده شاید جالب باشد اما اکثر آنها بر اساس مشخصات فردی است که ممکن است درست و واقعی نباشد.
اخیرا، دو بخش سختکوشی و شکیبایی معادله موفقیت توجه زیادی را به خود جلب کرده و نقش هوش و استعداد خام کمی رنگ باخته است. دلیل اصلی این تغییر دیدگاه، کار آندرس اریکسون رقیب سیمنتون است که روانشناسی را در دانشگاه ایالتی فلوریدا تدریس میکند. گلادول در کتاب Outliers به کار اریکسون اشاره کرده است.
اریکسون با قانون 10 ساله معروف شد: این قانون بیان میکند که حداقل 10 سال (10،000 ساعت) زمان و تمرین اختصاصی لازم است تا افراد بتوانند در پیچیدهترین کارها مهارت پیدا کنند. اریکسون قانون 10 سال (این قانون اوایل سال 1899 مطرح شد) را ابداع نکرد اما او بسیاری مطالعات و تحقیقات انجام داده که این قانون را تأیید میکند. گلادول معتقد است که:
تمرین چیزی نیست که با یک بار انجام دادن آن مهارت پیدا کنید بلکه کاری است که انجام میدهید تا به فردی ماهر در انجام آن کار تبدیل شوید.
سیمنتون زیرکانه این قانون را نظریه خرحمالی نامید. از دید او داستان واقعی پیچیده تر است: او میگوید:
تمرین حسابشده شرط لازم است اما برای ایجاد فردی نابغه کافی نیست. برای انجام یک کار، شما باید برای تمرین آنقدر باهوش باشید که چیزی از آن یاد بگیرید.
در مطالعهی سال 2002، سیمنتون نشان داد که میانگین بهرهی هوشی 64 دانشمندان برجسته حدود 150 بود که دست کم 50 عدد بالاتر از میانگین بهرهی هوشی مردم عادی بود و به گفتهی سیمنتون، بسیاری از تغییرات و تنوع (حدود 80%) در بهرهی هوشی به علل ژنتیکی باز میگردد. سیمنتون معتقد است ویژگیهای شخصیتی نیز مهم است و مینویسد:
به نظر میرسد افراد نابغه از تجربه استقبال میکنند، افرادی خشک، درونگرا، جاهطب و پرتلاش هستند. این ویژگیها تا حدی ارثی و تا حدی توسط محیط شکل گرفتهاند.
اما این مفاهیم برای افرادی که میخواهند نابغه را تشویق کنند چه معنایی دارد؟ گلادول در کتاب خود با مثال زدن قانون 10000 ساعت نشان میدهد که بچهها تنها به فرصت نیاز دارند تا نشان دهند چقدر سختکوش هستند. او میگوید:
جامعه باید برای همهی افراد جامعه فرصتهایی فراهم کند تا نبوغ آنها کشف شود.
اما او این عقیده که بچهها به بهرهی هوشی بالاتر برای رسیدن به موفقیت نیاز دارند را رد کرده و آن را صرفا یک تفکر واهی و پوچ میداند. در واقع میتوان گفت که صرف داشتن کودکان و نوجوانان دارای بهرهی هوشی بالا به نابغه شدن آنها کمک نمیکند بلکه به عوامل بیشتری برای تبدیل شدن کودکان به فردی نابغه نیاز است.
با این حال، شناسایی نبوغ و افراد نابغه بسیار سخت است. سیمنتون داستان زنی را تعریف میکند که کمتر از ده جلد از اشعار او در طول زندگی کوتاهش منتشر شد. سخت کوشی، زیاد به درد او نخورد_ اما قدرت خیال و استعارههای او هنوز جاودانه هستند. این زن کسی جز امیلی دیکنسون نبود.