دیروز ساعت 8:15 از خواب بیدار شدم و به طور غریزی سراغ لپتاپم رفتم. ایمیلم و اینکه چند نفر مقالهای که دیروز نوشته بودم رو لایک کردن، چک کردم. یه نفر کامنتی گذاشته بود که باعث شد بخوام خودمو بکشم! از تخت بیرون اومدم، دوش گرفتم، مسواک زدم، و قهوه درست کردم – البته قبلش بازم اکانتهامو چک کردم.
سر میز، حدود نیم ساعت تو اینستاگرام چرخ زدم و اطلاعاتی که واقعا علاقهای بهشون نداشتم رو نگاه کردم؛ مثل کسی که به حبس ابد محکوم شده و هر کتابی تو کتابخونه زندان باشه رو با بیمیلی میخونه. یه نفر که هممدرسهایم بود (و نه اونموقع و نه الان باهاش حرف نزدم) داشت ازدواج میکرد.
مطلبی درباره مدیریت مناسب زمان و سه مطلب بهدردنخور، راجع به انفجار تخممرغ تو مایکروفر، زنی که برای مراسم ازدواجش وزن کم کرده، خوندم. حالا ساعت حدود 11:15 بود، و هیچکدوم از اینا تو این گرداب چرتوپرت به من تو پرداخت قبضها کمک نکرده بودن.
هر روز، شبکههای اجتماعی اینجوری من رو از کارایی تهی میکنن و نصف زمانم رو هدر میدن. البته که برای کار کردن به اینترنت نیاز دارم؛ اما میزان استفادهام ازش سالم به نظر نمیاد، و قطعا به کارایی و خلاقیتم کمک نمیکنه. حتی همینالان که دارم اینو مینویسم، 27 تا تب بازشده تو مرورگرم دارم وفقط 4 تاش مرتبط به کارمه. هیچکدوم از این ابزارا به کاربرا کمک نمیکنه که وقتشون رو به خوبی مدیریت کنن، بلکه کاملا برعکسش رو انجام میده.
میدونم که ممکنه شخصیتی داشته باشم که سریعا وابسته میشه و تو هر چیزی، از سیگار تا سریال تا چیپس، زیادهروی کنم. و بهعلاوه میدونم که میشه از این ویژگی بهره مثبت برد؛ کسی رو میشناختم که به کراک اعتیاد داشت، اما پاک شد، و سریعا به کتابهای کتابخونه اعتیاد پیدا کرد – به حدی که تا جایی که کارت خودش و همسرش اجازه میداد کتاب قرض میگرفت.
در نتیجه تصمیم گرفتم تمام شبکههای مجازی رو برای یه ماه ترک کنم، و هر بار که وسوسه شدم که واردشون بشم، به جاش یه کتاب بخونم. با خودم فکر کردم که این تصمیم عالیه و بهتر از وضعیتیه که الان دارم.
روز دوم:
روز دوم آزمایشم، حس میکردم که حافظه عضلاتم دارن بهم فشار میارن که اپ اینستاگرام رو باز کنم؛ مثل بدن ورزشکاری که به خوبی تمرین دیده که یه سری حرکات رو دائما تکرار کنه. این حس دائما تو این یه ماه تکرار شد، و هر بار که حسش کردم، یه کتاب برداشتم که بخونم. تو خیلی از مقالههایی که آنلاین میخوندم، لینکهایی به شبکههای مجازی وجود داشت، و این خیلی سخت بود. حالا میفهمم کسایی که در حال ترک الکلن، وقتی هر روز از جلوی بار نزدیک خونهشون رد میشن، چه حسی دارن.
روز ششم:
الگوریتم قوی اینستاگرام نبود من رو متوجه شده و شروع به فرستادن ایمیلا و نوتیفیکیشن های مختلف کرده تا من رو برگردونه.
روز هشتم:
اینستاگرام پنج بار به من ایمیل زده که بگه 135 تا اعلان (notification) جدید دارم. مثل پارتنری میمونه که ازش جدا شدی و الان داره رفتارای عجیبغریب میکنه. موسم رو به سمت دکمه ورود بردم. خیلی دلم میخواست بدونم کی بهم درخواست داده. ذهنم شروع به پیشنهاد کرد که میتونم فقط یه نگاه بندازم و دوباره فردا بقیه آزمایش رو ادامه بدم؛ اما من مقاومت کردم، لپتاپ رو بستم و کتاب “انسان در جستجوی معنا” رو باز کردم.
برخی گزارشات ذکر کردند که افراد وقتی شبکههای مجازی رو ترک میکنن، بهشون احساس افسردگی و تنهایی دست میده. اما من با 20 نفر دیگه زندگی میکنم، در نتیجه همیشه کسی هست که بتونم باهاش حرف بزنم. اما تو برخی از گفتوگوهام، حس کردم که یهکم از قافله عقب موندم.
روز دوازدهم:
داشتم با همسرم و دوستاش شام میخوردم. با وجود اینکه اون زمان، بحث های سیاسی داغ بود – موضوع داغ بحث ما بیش از 50 میلیون لایکی بود که یه عکس تخممرغ تونسته بود تو اینستاگرام بگیره. ظاهرا این عکس رکورد تعداد لایکهای اینستاگرام رو که قبلا متعلق به کایلی جنر بوده، شکسته بود.
همسرم گفت: “سیمون تو جریان این قضیه نیست، چون تصمیم گرفته چند وقت فضای مجازی رو ترک کنه”، و من در حالی که داشتم فکر میکردم اگر همینطور ادامه بدم چقدر جریانات رو از دست میدم، سرمو تکون دادم. آیا هنوز میتونستم راجع به سبک زندگی جوونا بنویسم، یا خیلی عقب افتاده بودم؟
الان، همه چی راجع به میمها و ویدیوهای پربازدید و توییتره که باعث شده موضوعات خیلی پراکنده بشن. درسته که بعضی مکالمهها رو از دست داده بودم، اما داشتم کتاب چهارممو میخوندم. میارزید.
روز هجدهم:
با خودم تصور میکردم که منتقدا راجع به مقاله من چی گفتن. احتمالا هنوز آرزو میکردن من بمیرم، اما دلم حتی برای تنفرشونم تنگ شده بود. من همیشه یه جورایی از این مجادله بین نویسنده – منتقد لذت میبردم؛ مثل بچهای که دلش برای خواهر یا برادر بزرگش که اذیتش میکنه، تنگ میشه. وقتی بعد از ظهرا چند ساعت مینوشتم، کاملا متمرکز بودم. زمان کاریم منظم بود و تایم استراحتم فقط جریان برکزیت رو چک میکردم. اوضاع بهتر شده بود (برای من، نه ایران).
درسته که از زیر کار در رفتنم کم تر شده بود، اما کاملا از بین نرفته بود. ذهن خلاقم راههای جدیدی پیدا کرد که حواسم پرت بشه؛ گوشه و کنارای اینترنتی که قبلا برام حوصله سربر بودن.
اما هیچ چیزی به اندازه شبکههای اجتماعی وقتگیر نیستل. اینستاگرام بزرگترین مشکل منه، شاید به اینخاطر که بیش از یه دههست دارم استفادهش میکنم. اینستاگرام برای در ارتباط موندن با آدمای اون سر دنیا و خبردار شدن از برنامهها و نمایشگاهها به کار میاد – اما خیلی سخته که اینا رو از سیل خبرا جدا کرد.
در مورد ملزومات، اینستاگرام یک آژانس تجاری مستقیمه. مسئولاش جیبشون رو با پولهای حاصل از تبلیغاتی که نظر ما رو جلب میکنن، پر کردن. اما توجه و تمرکز ما از باارزش ترین چیزهاییه که داریم. من از اینکه حقه بخورم و توجهم از کارم، پیشرفت شخصیم و موفقیتم منحرف بشه، بیزارم.
تا آخر ماه، وسوسه چک کردن شبکههای مجازی من کاملا از بین رفته بود، و تونستم پنج کتاب و سه مجله بخونم. دیگه صبح، قبل از هر چیز به دوپامین ناشی از شبکههای مجازی نیاز نداشتم. در حقیقت، لپتاپم در طول شب تو کیفم میمونه و این یعنی کیفیت خوابم بالا رفته، چون هر شب تا ساعت 2 مشغول دیدن ویدیوهای یوتیوب راجع به سلبریتیهای فوتشدهای که ممکنه زنده باشن، نیستم. اینجا کتاب هایی که خوندم رو پیشنهاد میکنم.
#توجه: این مطلب یک رپرتاژ تبلیغاتی بوده و محتوای آن توسط تبلیغ دهنده تهیه و نگارش شده است.
دیجیرو مسئولیتی در قبال محتوای تبلیغاتی ندارد.